بازی با اتش پارت دو

#رزی
رزی: نهههههههه نه نمی شه اون نمی تونه بمیره اون به من قول داده بود که تا ابد پیشم باشه
جنی: بیا برگردیم شاید بهتر شی
رزی: نه من نمی تونم ولش کنم من. همینجا می مونم
جنی: خاک سپاری تموم شده بیا بریم خونه فردا برمی گردیم
رزی: نه چرا نمی فهمی تو هیچ وقط نمی فهمیدی اون زندست این یک شوخیه من نمی تونم ولش کنم حتما تشنه هست یا شاید گرسنه
جنی: فردا برمی گردیم
رزی باش 😭😭😭😭😭😭😭😭
شب
#جیسو
بووووم
جیسو: لیسا بیدار شو چی بود
بومممم
لیسا: نمی دونم
رفتیم تو هال که دیدیم رزی داره همه چی رو می شکنه
لیسا: بس کن رزی
بوم
رزی توجه نکرد تا اینکه دیدم داره با شیشه خودش رو زخمی می کنه برای همین سریع زنگ زدم به امبولانس
دیدگاه ها (۱)

بازی با اتیش پارت سه

بازی با اتش پارت چهار

گم شدن لیسا پارت 21

بازی با آتش بارت اول

رمان ( عمارت ارباب)

پارت هشتم رمان عشق اجباری

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط